۩۩۩ ☫ دوبیتی-رباعی☫ ۩۩۩
صبح است و طبیعتی دل انگیز
تنها چه نشسته ای ؟به پاخیز
امروز شکوه برگ ریزان ببین
مانند نگاه توست لبریز
****
این دل نگران عاشق شاعر شده است
در جاده ی بیدلی مسافر شده است
هر روز عبور می کند از ذهنش
یک فوج پرنده ی مهاجر شده است
****
من چشم سیاه را سراغی دارم/
هر فصل شعار کوچه باغی دارم/
حالا که عبور می کنم از پاییز/
اندیشه ی موی پرکلاغی دارم/
****
در بارش اشک های یکریز بنال
برگرد به کلبه ی غم انگیز بنال
جاری ست دوچشمان بهاریت هنوز
در ریزش برگ های پاییز بنال
****
من قصه ی زار زار یک فوج کلاغ
درگیر هجوم خشم پاییزی باغ
دلخسته ام و کلافه، لطفا از من
یک مدت کوتاه نگیرید سراغ
****
از نای تو یک نفیر در من مانده
یک نغمه ی بی صفیر درمن مانده
از قصه ی باشکوه پاییز بخوان
یک باغ کلاغ پیر در من مانده
****
درخلوت لبریز غرورت خونسار
از کوچه ی پاییز،عبورت خونسار
ارکان چهار فصل عمرت برجای
بر سفره ی پاییز ،حضورت خونسار
××××
مستانه بیا که نغمه ای ساز کنیم
این حنجره را لب کش آواز کنیم
نم نَم زده، پاییز تماشا دارد
همسایه بیا پنجره را باز کنیم
××××
چون چشمه به کوهسار برمی گردیم
سرشار چو آبشار برمی گردیم
با هجمه ی پاییزی غم گر رفتیم
با قاصدک بهارما برمی گردیم
××××
خش ،خش،کن باصدای پاییز و نگاه
دو ابروی خنجری و دوچشم سیاه
از چاله درآمد دل و افتاد به چاه
لاحول ولا قوة الّا بالله
××××
این فصل دل انگیز تماشا دارد
چشمان گلت نیز تماشا دارد
ای عشق!دقیقه ای کنارم بنشین
از پنجره پاییز تماشا دارد
××××
در رویش مهرریزِ پاییز خوسار
با صحبت پاییز دل انگیزخوسار
هرهِفته،سه شنبه،عصر،بازار هراج
با شعر تر و ذوق غزل ریز خوسار
****
کم فاصله داریم من و تو با هم
یک حادثه جور می کند آن را هم
هر روز من و خیال تو می گذریم
از کوچه ی باغ برگ ریزان تا هم
****
در هجمه ی غم ساغر لبریز بخوان
یک جام به یاد دوستان نیز بخوان
آهسته چنان که گربه شاخت نزند
بایک غزلی از خُم باده ی پاییز بخوان
****
ای مهرتوساز همنوایی خوسار
آواز تو شعر آشنایی خوسار
در گِردش برگ ریز پاییز خِبو
یَگ چهچه مستانه هوایی خوسار
****
تا آمدنت دل ،نگران می ماند
چشم نگران بر آسمان می ماند
ای رهگذر کوچه ی پاییزی دل!
نقش قدم تو بر خزان می ماند
****
این شهر بلاخیز چه دارد خوانسار
جز شعر غم انگیز چه دارد خوانسار
نقال چهار فصل این کوهستان
جز قصه ی پاییز چه داردخوانسار
۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩

موضـــــوعات مــــرتبط: آثارچاپ شده، مطالب دردست چاپ، دوبیتی __________ ====== برچسبها: گلچین, دوبیتی, رباعی
[ پنجشنبه هفتم آبان ۱۳۹۴ ] [ 12:49 ] [ محمد مهدی طریقت ]
لعنت به این دوران صاحب اختیاری
|
وقتی برای باختن چیزی نداری
هی پشت هم شد" بد بیاری بد بیاری"
حالا که با دیوارها عکست عجین شد
یا عاشقی یا قاتلی یا یک فراری
تو لحظه ها را باختی با اینکه روزی
بودی خدای لحظه های اضطراری
با دردها با زخم های کهنه ات باز
خود را میان قلب ها جا می گذاری
وقتی که می بازی خدای عشق خود را
تو با خدای دیگری کاری نداری
بی دین بی دین می شوی زندیق و کافر
هر روز کارت می شود هی بی قراری
از دست رفت این عمر کوتاهت(طریقت)
لعنت به این دوران صاحب اختیاری
۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )
۩۩۩ محمد مهدی طریقت ۩۩۩
|
موضـــــوعات مــــرتبط:
اشعار،
مناسبت غیرمذهبی،
متن ادبی،
غزلیات،
آثارچاپ شده __________ ====== برچسبها:
اشعار,
خُلدستان,
لعنت به این دوران صاحب اختیاری,
هدیه
[ پنجشنبه هفتم آبان ۱۳۹۴ ] [ 12:5 ] [ محمد مهدی طریقت ]
۩۩۩ ☫ مشاجر ه ومشاعره ☫ ۩۩۩

«خلدستان طریقت »
چه سودامی کندهر دم صفای کوی خوانسارش
مشـامم بر نمی تا بد شمیم مشک تاتارش
د لی دارم الا یاران لبا لب شور شید ا ئی
که تا جان در بدن دارم بگردم گرد رخسارش
چه خوش باشددلا آن دم که در باغ جمال او
گهی چهچه زنم سویش،گهی درمتن گفتارش
گهی در باغ او غلتا ن چو زلف بیقرا ر او
گه از خال لبش سرمست گهی خمارخمّارش
از آن خوشتر تما شا ئی برای دل نمی باشد
که بیند دیدهءعاشق بخلوت روی دلدارش
گمانم مست خواهد شدز وصل جان جانانش
که تا روز قیامت هم نشاید کرد بیـدارش
تمنا می کند هردم که از آفت رهـا ماند
خداوندا،ز آفات و بلا هر دم نگهدارش
بهار و باغ خلدستان«طریقت» کوی جانانست
زصـد خلد برین بهتر به خلدستان و گلزارش
خواجه عبداله خوانساری در دیوان شعری که از خود به جای گذاشته با تخلص « صفا »به جرگه شعر وشاعری پرداخت لیکن معلوم نشد(برای گرد آورنده ) که چرا در آثار به چاپ رسیده از ایشان با تخلص «صبا» جلوه کرد این مطلبجای تامل برای اهل هــنر دارد.لذا ما دراین رابطه می بــــایست به معنی کلمهتــَـــمکین نیز اشاره کنیم : : پابرجــا کـــردن، نیـــرووقـدرت دادن،به کــــسیتوانایی دادن به امری یا به چیزی دست یافتن قبول عنوان برای تخلص است
بسم الله الرحــــمن الرحـیــــــم
«قالَ الّــذی عندَهُ عِـلـمٌ مِنَ الکِتابِ
اَنَا آتیکَ بِه قَبلَ اَن یـّـَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفــُکَ
فَلَــمـّا رَآهُ مُستَقـراً عـِندَهُ قالَ
هـذا مـِن فضلِ رَبی» ( آیه 40 سوره النمــــل )
منظومهء طریقت خلدستان
نــوا پرداز قـانــون طــــــریــقـــــت زخـُلدســتـان زد تار شریعت
حکایت شد ز حکمت درسر آغاز طریق خـُلد را شد نسخه پرداز
چنین می گفت از طی طریــقت که گویا کرده خودسیرحقیقت
حدیث ازغنچه ی گل شدشکفته که ازپیچیـدگی ها مهـرسفته
زآه عاشــقی رخسـاره ی گــُــل شکوفامی شودازنشئـه ی مـُل
چنــان زد چنگ بر تار شـــجاعت به آهنگ ادب شرط فصاحت
چو نوشین لعل دلبند شکر خند دل مسکین من درمانده در بند
در این گــُـلزار چون نخل بــرومند شده در تحت دستور خـداوند
زحق می جست رسم شهریاری به اقلیم جهان زد برگ و باری
زفخـــر نامداری سربلند است به میزان عدالت پای بنداست
نظرچون از درهمت گشادست به فردوس برین منبر نهادست
حصـار خـُـلد رای محکم وی بـــهـار عدل تـــخت انجم وی
محـــیط مــــعـرفــت دل در بر او تمـام خاکیـان خـــاک در او
چو باغی با صفا گــُلزار یار است سراسرنیک خوئی آشکار است
حدیــث ناخــــوش اهل مـــودت ارادت را کنـــد همــــرنگ نفرت
وزیــرش بودچون عالی به دفتر مــقـام فرش او اولی ز اختر
از این دفتـربگیرندش اگـــر باز گشایدنغمه ای شیـرین ودمساز
مرا آغشته شدلطف وفاکیـش که شد هر روز از روز دگر بیـش
دمی بی یکـــدگر آرام هـرگــز جــــدا بی هـــمدگر آرام هـرگز
شدی هرروزافـزون شوق دیدار به عشـــق یکدگر بودند بیـدار
چو بی دفتـر به یکدم جا گرفتی قـــلم وا حسرتا غو غـا گرفتی
نمیخواهم که همدرسم شودکس من ودلواپسی در این جهان بس
خوشـادردو بــــلای عـــشقبازی سـر ما و جفـای عشقبازی
درون غـم آشـــــکارا شـادمانی به تقـریظ کتاب جـاودانی
درین مسلک مساوی شهدبازَهر در این وادی دوای زهـرپازهر
قلم هر لحظه می لرزدبه کامت ورق می بلعد از شهـدپیامت
دمی ره می نمـاید راه هموار گهی چون سنگ خـارا راه دشوار
شودوسواس حکمت رهزن صبر کنـد صدچاک چون پیراهن صبر
لــبـاس صـــــبرتادامــــن دریـدن گــــریبان چاک هر جانب دویدن
درآن راهی که روزی رفته باشی بصیـرت یابی وپیوسته باشی
«طریقت» با (صفا) از آن ماگیــــری سراغ ما ز خلدستـان ماگیری
طریـــق مهوشـان باشد هـــویـــدا که خلدستانیـان ازدور پیـدا
شب قــــدراست ومحتاج دعایم زعمق دل دعائی کن برایم
اَلامدهــــوش جام خواب وبیدار چو غرق افتاده در گرداب دادار
اگرامشب به معشوقت رسیدی چو او را درمیان اشک دیدی
تماشاکن مرانقش عجب چیست؟ که این نوردرخشان کوکب کیست
به چشم مرحمت سویم نظر کن شفـاعت کن مراخیرالبشر کن
گناهم چون گناه دیگران نیست مراجرمم به سان دیگران نیست
کمی در نـــــزد او مارا صداکن شب قدر است ما را هم دعاکن
بگویارب طریقت روسیاه است.....دودستش خالی وغرق گناه است
بگو یارب توئی دریای جوشان درین شب رحمتت بر او بنوشان
ز اوراق کلامم بخـــــش آمال بسی باشم به جنت فارغ البال
خداوندا سوی من کن نگاهی رهـائی ده مرا از این تباهی «طریقت » جز گنه کاری ندارد به غیـراز تو دگر یاری ندارد
همـای معـرفت
به نام آن که عالم خرم از اوست نه عالم خرم از او عا لم از اوست به ذکــــــر نام او دل گیـرد آرام همه عالم شود،همچون دلآرام همـای معـــــرفت برسرگرفتم ز آفـــاق ســـــــخن عنبـر گرفتم دهانی گر سخن شیـرین سراید غبـار کینه ی دیــــــرین زدایـــد دلی بی ذکــــر اوهـرگز نشـاید جهـان بی مهر او یک دم نپاید به حمـد او زبان درگفتگو شـــد کمال معـرفت را مــو به مو شد خدایی را ســـــزد فـرمـــــانروایی که دانـــــد رسـم راه کــبـریایی هـــــرآن کو صـانع و پرورده باشد به صنع خویشتن پاینـده باشد تمـام خلق عــــالم صـــــنعت او نمـادحکــمت و در خدمت او کلام وحی و قرآن است جاوید الی یوم القیامـــــت نور تابیـد درخشان شد زمین از روی احمد(ص) زمین وآسمان شدکوی احمد(ص) خدا را شکر مولایم علی (ع) شد که اهل البیت بر ما منجلی شد به تطـــهیر ِولایت اِنـــــــــــما او کمـــال علم عالم رهنمـا او می صـــــافی مریدان را مبارک می وحـــــدت ولایت را تبارک شب قدراست می نوشیم خاموش گل نرگس بیامی نوش می نوش لب لعل و شراب و شعلهءشمع لقــای یار می جوینـداین جمع خـــــدایا وامقم شوریده سـر کن «طریقت»رابه عذرای فرج نزدیکترکن
تلمیح: اشاره به آیه تطهیـر سوره 33 آ33· 
امیدوارم در پست بعدی بتوانم( تمکین تخلص) را تقدیم کنم.
َ۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩ ۞۩۩۩۩۩ مشاجره ومشاعره(2).»۩۩۩۩۩۞☼ خواجه عبداله خوانساری و پیرطریقتگرد آورنده درتتمه بیوگرافی یا (شرح حال خودمان) آنچه بایداز«روز و روزگار» بدان
می پرداختم اینکه آمحّـــمد باقر میرزاباقی در حیات خود به اظـــهار واقرار معاصرین
مسلمانی بود کامل وبا ایمان لیکن بعضی از روی حسد وبخل وی رانامسلمان
می خواندند که عین آنچه که ورا بدان می خواندند دور از ادب ونزاکت است
که بهتر است سانسور شود. اما چیزی که خواجه عبداله بدان ایمان
قریب به یقین داشت ودارد اینکه بارها مکرر در مکرربصورت خفی
وجلی اقرار واظهار می داشت «المعلمون ٌ کُلُـــهم اجمعون(..
. ).فهم فیها داخلون ِالایَومَ اَلقیام.ولا رَیِبَ فیه»صدقه عن
روایته مِن خواجه عبداله خوانساری دام ظله ُالعـالی
ودر آن روزی که ماهم روزگاری داشتیم
....روزی پیر طریقـت در ملاقات با
خواجه عبداله کلمه درست
رابه لحاظ لفظی درشت
ادا می نماید
خواجه
در عین حال
فوراً و.صریحاً اظهار می دارد
این یکی از جملات قصارماست
وشیخ نمی بایست از آنچه ما در چنته
داریم به نام خود ثبت وضبط نماید که شیخ
هم فی الحال ثبت وضبط را به نام نامی خواجه
واگذار می نماید وعطایش را به لقایش می بخشد
و هنر شعر و شاعری را از مرحوم افسر خوانساری تحت
عنوان هنر شاعربا ردیف انداز در سفره ای می اندازیم باشد که
مورد پسند خوانندگان قرار گیرد
یا باین غمزده یکدم نظرای شاه انداز
یا که بر دوش غمم طنطنه جاه انداز
یا بر انداز زرخـــسار منیرت بــــرقـــع
یا حجاب ای صنمابررخ چون ماه انداز
یا به چشمان سیه فتنه مکن دردل وجان
یا نظـــــــــر برمن افتاده در راه انداز
یا مکن تیره چوشب یا ازسر زلفت دل را
یاکلید رخ همچون قمرت چـــاه انداز
یامکش لشکر حسنت نستان ملک زعقل
یا که صیّت ارنی در همه افواه انداز
یا مگو قصه که خلقی شود از غصه هلاک
یاکه از دّرسخن سایه بدلخواه انداز
یاکه از(افسر)بیچاره دگر خورده مــگیـــر
یا که اندر دل او خیمه و خرگاه انداز
۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞
:: بازدید از این مطلب : 285
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0