نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت

مهربان تر ازمـِهــر

 

 

 

 

      ۩۩۩ ☫مهربان تر از مهر ☫ ۩۩۩  

 


ای مهربان تر ازمـِهــردر گوشه و کناران
این نقش بر دل من ،ماند چو ماندگاران

ای ماندگار دیرین، پیوند صبح و ساحل
بیداریت هــویــدا در چـــشم  کامکاران

درچشم  کامکاران،لبخندو نغمه وسـاز
لبخــند صبحگاهت طرح ســـتاره باران

بنگرکه در هوایت خاموش و بی فروغم
فرهادها برانگیخت از تیشه کوهساران

ای جویبار جاری! زین مِـــهر مهرگُستر
جاری کن و بیـــفزا اُمــــید بیشماران

گفتی به روزگاری مهری نشسته بردل
دل می رود زدستم آهــــنگ جویباران

بیگانگی ز حدشــد،  ای آشنا ،غربیبم
  زین آشنا پشیمان سرخیل شرمساران

آمدبه نقش دوران پیش ازمن وتو بسیار
بسیار نقش دیگــــرمانـــد به یادگاران

تا در کــرانه باقیست لَبیک یار دیـریــن
این نغمه از( طریقت )، ماند به روزگاران

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩_____ ۩۩۩ محمد مهدی طریقت ۩۩۩

 

 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



:: برچسب‌ها: مهربان تر از مهر ,
:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 9 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت

 



 

عباسقلي خان و ستارالعيوب (نخوني شايد پشيمون بشي)

لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ

خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود، بديها (ى ديگران) را اظهار كند

سوره نساء آيه 148

داستان:

عباسقلي خان در مشهد بازار معروفي دارد. مسجد- مدرسه- آب انبار- پل و دارلايتام و اقدامات خيريه ديگري هم از اين دست داشته است. واقف بر خير، و واقف در خير.  

به او خبر داده بودند در حوزه علميه اي كه با پول او ساخته شده، طلبه اي شراب مي خورد !!!

ناگهان همهمه اي در مدرسه پيچيد. طلاب صدا مي زدند حاج عباسقلي است. در اين وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است.

عباسقلي خان يكسره به حجره ي من آمد  و بقيه دنبالش.

داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلي خان به تنهايي از جايش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من كرد و گفت :لطفا بفرماييد نام اين کتاب قطور چيست؟  گفتم: شاهنامه فردوسي.  

- دلم در سينه بدجوري مي زد. سنگي سنگين گويي به تار مويي آويخته شده است. بدنم مي لرزيد.

اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکي بايد بر سرم بريزم؟ عباسقلي خان دستش را آرام به سوي کتاب هاي ديگر دراز کرد...  

- ببخشيد، نام اين کتاب چيست؟  

- بحارالانوار. عجب...! اين يکي چطور؟ گلستان سعدي.   چه خوب...! اين يکي چيست؟ حليه المتقين و اين يکي؟! ...  

لحظاتي بعد، آن چه نبايد بشود، به وقوع پيوست. عباسقلي خان، آن چه را که نبايد ببيند، با چشمان خودش ديد. کتاب حجيمي را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشماني از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحني خاص گفت:  

- اين چه نوع کتابي است، اسمش چيست؟ معلوم بود. عباسقلي خان پي برده بود و آن شيشه لعنتي پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.

براي چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخيد، چشم هايم سياهي رفت، زانوهايم سست شد، آبرو و حيثيتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا اين کار را کردم؟! چرا توي مدرسه؟! خدايا! کمکم کن، نفهميدم، اشتباه کردم... خوشبختانه همراهان عباسقلي خان هنوز روي زمين نشسته بودند و نمي ديدند، اما با خود او که آن را در اينجا ديده بود چه بايد کرد؟

- بالاخره نگفتي اسم اين کتاب چيست؟

- چرا آقا ; الان مي گم. داشتم آب مي شدم. خدايا! دستم به دامنت. در همين حال ناگهان فکري به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه برزبان راندم: يا ستار العيوب، و گفتم:نام اين کتاب، «ستارالعيوب» است آقا! فاصله سوال آمرانه عباسقلي خان و جواب التماس آميز من چند لحظه بيشتر نبود.

شايد اصلا انتظار اين پاسخ را نداشت. دلم بدجوري شکسته بود و خداي شکسته دلان و متنبه شدگان اين پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا ديگر نوبت عباسقلي خان بود. احساس کردم در يک لحظه لرزيد و خشک شد. طوري که انگار برق گرفته باشدش.

شايد انتظار اين پاسخ را نداشت. چشم هايش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابلاي پلک هايش چکيد.

ايستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و يکباره کتاب ستار العيوب (!) را سرجايش گذاشت و از حجره بيرون رفت. همراهانش نيز در پي او بيرون رفتند، حتي آنها هم از اين موضوع سر درنياوردند، و هيچ گاه به روي خودش هم نياورد که چه ديده است.   ..

***

... اما محصل آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ريخت. سالياني چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز ، بعدها معلم و مدرس شد و روزي در زمره  بزرگان علم، قصه زندگي اش را براي شاگردانش تعريف کرد. «زندگي من معجزه ستارالعيوب است» ستار العيوب يکي از نام هاي احياگر و معجزه آفرين خدا است و من آزاد شده و تربيت يافته همان يک لحظه رازپوشي و جوانمردي عباسقلي خانم که باعث تغيير و تحول سازنده ام شد.

منبع :«اخلاق پیامبر و اخلاق ما» ؛ نوشته استاد جلال رفیع  انتشارات اطلاعات صفحه332


:: برچسب‌ها: ستار العیوب ,
:: بازدید از این مطلب : 317
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 7 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت

دل نوشته هایی به مناسبت هفته بسیج
دل نوشته هایی به مناسبت هفته بسیج
دل نوشته هایی به مناسبت هفته بسیج

 

 

چکیده عشق


بسیج عطری است آسمانی که از جوانه‏های تراوش می‏شود و پایگاهی است برای مُشت‏های گره شده.
بسیج حنجره‏ای است سوزان بر ای سرودن حماسه‏های سترگ و خورشیدی است تابناک برای شب‏های سرد و تاریک و وحشت‏زا.
بسیج سپاهی است مسلّح به ایمان و مجهّز به عشق و ریسمانی است برای بالا رفتن از شانه‏های خیس آسمان.
بسیج لشگر حسین مظلوم است در روز عاشورا و رگبار اللّه‏ اکبر و فریاد تکبیرها.
بسیج میعادگاهی است برای کبوتران سرخ دلی که دل‏هایشان برای پرواز در اوج می‏تپد و بسیجی همان کبوتر سرخ دل است.
بسیجی چکیده عشق است و نماد غیرت. سمبل تعصب است و پاسدار مکتب.
بسیجیان، سرو قامتانی هستند که سرو در توصیف عظمتشان خمید و دریادلانی که دریا برای تفهیم وسعتشان خشکید. پروانه صفتانی که شمع از سوز و جمالشان آب شد، غیرتمندانی که کوه از هیبت غیرتشان فرو ریخت و طلایه‏دارانی که حق در سیمایشان متجلّی است.
چه خالصانه جان در کف می‏نهند و چه عاشقانه زندگی را در طبق اخلاص.
مگر جز این است که همه رنگ‏ها، در حضور سبز و عشق سرخ و رویِ سفید و نگاه آبی بسیجی خود را می‏بازد و همه فریادها از هیبت نام بسیج، در گلو خشک می‏شوند؟!
مگر جز این است که: «سر مردان حق‏گو پیش غیر و آشنا بالاست».
بسیج! همه مظلومان ایران با نام تو آشنایند و همه مردم این مرز و بوم وام‏دار تواند.
تو دریای خروشانی از قدرتی، بخروش که پناه مستضعفانی و امید محرومان!
تو پایه‏های استوار سرزمین پهناورمان هستی، برپا باش که تو تکیه‏گاه شانه‏های خسته مظلومانی! تو همان «بسیجیده رزم با ترجمانِ» فردوسی و «نبرد آزمای ایران سپاهِ» نظامی هستی و ما همه تلاش‏هایت را در راه عمران، آبادی، امنیت و آزادی کشور اسلامی‏مان به قدمت هزاران بهار، ارج می‏نهیم، که این همه شکوه و عظمت و این همه مردانگی و غیرت را چگونه ببینیم و چگونه پاس نداریم، ای بسیجی سلحشور!
تو سینه‏ای وسیع‏تر از اقیانوس داری. شانه‏های سترگت تابِ تحمّل تمامِ مظلومیت‏های تاریخ و محرومیت‏هایِ مظلومانه را دارد. در صنوبرِ قلبت هر لحظه جوانه‏های ایمان می‏شکفد و در تاریخِ توفان‏خیز سرزمینمان هر لحظه شکوه شان حماسه می‏آفریند. تو فاتحِ دروازه‏های حقیقت و فاطر کاخ‏های خیالی هستی.
و هرگز فراموش نمی‏کنیم که چگونه با دست توانا و پای پویای تو به اوج رسیدیم.
و هرگز فراموش نمی‏کنیم ایستادن بدون سپرت را در برابر دنیای دونِ استکبار.
ما و همه مظلومانِ میهن همیشه یاور توایم ای پایمرد صحنه‏های ستُرگ، ای بسیجی!


:: برچسب‌ها: بسیج+ عکس +تبریک ,
:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت


ای نمی از عنایتت محـــــشر
قطره‌ای از حکایتت محـــــشر

دست ما خالی و لبت سرشار
واژه‌هــــای روایتت محـــــشر

پشت دیوار تشنگی ماندم
کاسه‌ی لطف آیتت محـــــشر

ما نفــــس‌های عافیت سوزیم
که به دست تو چشم می‌دوزیم

بی‌تو یاصاحب‌الزمان دردیم
مثل پاییز خـــــسته و زردیم

پیشکش در مسیر آمدنت
دل سرشار غصه آوردیم

بلکه با یک نگـــاه پر مهرت
با (طریقت)به نور برگردیم



:: برچسب‌ها: محـــشـــر ,
:: بازدید از این مطلب : 365
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 2 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت

۩ تمکین    تخلص۩ )

  ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

۩۩۩۩۩۩

 

با رفیـــقی انیــس گــشـتم من   در همایش جلیس گـشتم من
آن رفیـق شفــیق ارزشــمـــند     از حبیبان خـــوب ودانشــمند
دیده بوداین غزل شده محبوب      دست یازید از پی مــطلوب
ازبدوخوب آن سـُخن می راند   ملتفت می نشد درآن می ماند
تا به پایان رسیده بودگریست    گفت بیچاره این( طریقت )کیست
گفتم ای دل منم ،من مـسکین     این تخلص نمــــوده ام تمکین
گفت آنگه تورا کنـــم بــــاور        که سـرایی حدیـــــث نام آور
به بیان درکشی وآشکارکنی       به سرودن تو شاهکـار کنـی
در بدیــهـــه بیاور اذکــاری          بی بـــدیل وبــدیــع پــنداری
چون غزل درفراق یاران بود           وصل مجنون به روزگاران بود
گفت سرمایه دار اهــل سخن       از تو اقرار وکار من سـُـفتن
کودوات و ورق برای سیاق       قلمی دادمش غزل شد چاق
آن فریبا غزل چه زیبا بـــود       فربــِـه وخوشگل وشکیبا بود
صورتش شد پــُـراز شکرخنده     زیر لب گفت مرحبا تو پاینده
وضع مجنونیم عطا کــردی            زین صفت درد ما دوا کردی
از نخست سُــــخن پشیمانم        امــر فــرما مُـــرید فرمـــانم
گفتمش اینچنین نگفته کسی       ارزش پختـگی نهفته بسی
نظم در عالمی که مــــردانند        بازی کــودکانه اش خـوانند
وادی گـــمرهـــان حـیرانی          حـرکاتی ســیاه وظلـمانـی
روبه تحصیل علم شومشغول     وضع انسان بدان شودشاغول
شعر آن بِـه که باهنر باشی        نه که«حیض الرجال»درباشی
تونخواندی مگرحدیث صواب          قال اُمی «کـُل مُــدّع کذاب»
روبه کنجی نشین به خاموشی   ادعائی مکن که مدهـوشی
چون خردمنددشمن جهل است   عالم دهر دشمن جهل است
زیــن تماشــــاگه تـماشـایی    دولتت می دهند وپــاشایی
چشم بگشا به هرچه نادانی      گوش بگشا اگرسخن دانی
گرچه پُرمایه ای درین بازار        نکته ای نو برای مجلس آر
نثرها ،مـــثنـــوی،روایت ها          غزل وقطعه و حکایت ها
گفتم اهـل دلی و ناخفـته         همه گفتیم چیست؟ناسُفته
دل ز بوی توزنده جان وتنم        کیستم من کجارسد سخنم؟
گفت:هی هی نه اینچنین بودی         محکمِ،محکم آهنین بودی
سخن دل زشــاعری هـرگز        پس ازین پیش داوری هرگز
شعله ای بر دهـــانم آتش بود       اندرنم بسی مشوش بود
با بصیرت سخن بباید گفت      هردهانی گهر نخواهد سفت
گرچه بسیار میشوندعشاق      خاک این درگم شدم مشتاق
ازصفاخاطــراتتان پُــــر نور       همه از«حب ماسوی الله»دور
آنکه دارددراین روش حـرکت         راه گسـتر به اودهد برکت
پای در جـــاده طریقت بِــه        می دهندت ازین حقیقت بــِه
زآتش عشقها طریقت جو          باده ی عشق درحقیقت جو
از«طریقت»سلام برعشاق         برشما دوستان درودی چاق

 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩_____ ۩۩۩ محمد مهدی طریقت ۩۩۩

 

     اگر انسانها مي دانستند كه فرصت باهم بودنشان چقدر محدوداست  

      محبتشان    به    هم نا محدود  مي شد!             

 

( ۩مولای متقیان  امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام ۩  )

لطفاْ  در ادامه مطلب  کلیک کنید

گلچینی از بهشت

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

۩ تمکین    تخلص۩ )

  ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞

۩۩۩۩۩۩

 

با رفیـــقی انیــس گــشـتم من   در همایش جلیس گـشتم من
آن رفیـق شفــیق ارزشــمـــند     از حبیبان خـــوب ودانشــمند
دیده بوداین غزل شده محبوب      دست یازید از پی مــطلوب
ازبدوخوب آن سـُخن می راند   ملتفت می نشد درآن می ماند
تا به پایان رسیده بودگریست    گفت بیچاره این( طریقت )کیست
گفتم ای دل منم ،من مـسکین     این تخلص نمــــوده ام تمکین
گفت آنگه تورا کنـــم بــــاور        که سـرایی حدیـــــث نام آور
به بیان درکشی وآشکارکنی       به سرودن تو شاهکـار کنـی
در بدیــهـــه بیاور اذکــاری          بی بـــدیل وبــدیــع پــنداری
چون غزل درفراق یاران بود           وصل مجنون به روزگاران بود
گفت سرمایه دار اهــل سخن       از تو اقرار وکار من سـُـفتن
کودوات و ورق برای سیاق       قلمی دادمش غزل شد چاق
آن فریبا غزل چه زیبا بـــود       فربــِـه وخوشگل وشکیبا بود
صورتش شد پــُـراز شکرخنده     زیر لب گفت مرحبا تو پاینده
وضع مجنونیم عطا کــردی            زین صفت درد ما دوا کردی
از نخست سُــــخن پشیمانم        امــر فــرما مُـــرید فرمـــانم
گفتمش اینچنین نگفته کسی       ارزش پختـگی نهفته بسی
نظم در عالمی که مــــردانند        بازی کــودکانه اش خـوانند
وادی گـــمرهـــان حـیرانی          حـرکاتی ســیاه وظلـمانـی
روبه تحصیل علم شومشغول     وضع انسان بدان شودشاغول
شعر آن بِـه که باهنر باشی        نه که«حیض الرجال»درباشی
تونخواندی مگرحدیث صواب          قال اُمی «کـُل مُــدّع کذاب»
روبه کنجی نشین به خاموشی   ادعائی مکن که مدهـوشی
چون خردمنددشمن جهل است   عالم دهر دشمن جهل است
زیــن تماشــــاگه تـماشـایی    دولتت می دهند وپــاشایی
چشم بگشا به هرچه نادانی      گوش بگشا اگرسخن دانی
گرچه پُرمایه ای درین بازار        نکته ای نو برای مجلس آر
نثرها ،مـــثنـــوی،روایت ها          غزل وقطعه و حکایت ها
گفتم اهـل دلی و ناخفـته         همه گفتیم چیست؟ناسُفته
دل ز بوی توزنده جان وتنم        کیستم من کجارسد سخنم؟
گفت:هی هی نه اینچنین بودی         محکمِ،محکم آهنین بودی
سخن دل زشــاعری هـرگز        پس ازین پیش داوری هرگز
شعله ای بر دهـــانم آتش بود       اندرنم بسی مشوش بود
با بصیرت سخن بباید گفت      هردهانی گهر نخواهد سفت
گرچه بسیار میشوندعشاق      خاک این درگم شدم مشتاق
ازصفاخاطــراتتان پُــــر نور       همه از«حب ماسوی الله»دور
آنکه دارددراین روش حـرکت         راه گسـتر به اودهد برکت
پای در جـــاده طریقت بِــه        می دهندت ازین حقیقت بــِه
زآتش عشقها طریقت جو          باده ی عشق درحقیقت جو
از«طریقت»سلام برعشاق         برشما دوستان درودی چاق

 

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩_____ ۩۩۩ محمد مهدی طریقت ۩۩۩

 

     اگر انسانها مي دانستند كه فرصت باهم بودنشان چقدر محدوداست  

      محبتشان    به    هم نا محدود  مي شد!             

 

( ۩مولای متقیان  امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام ۩  )

 

 




:: برچسب‌ها: تمکین تخلص ,
:: بازدید از این مطلب : 315
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 2 آذر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت

افسران -  ملت اعصاب ندارنا



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: اعصاب؟ و توقع؟ ,
:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 آبان 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت

 ۩۩۩   عاشق شهدشهادت  ☫ ۩۩۩ 

خالق شــهد  محبت شدحسین(ع)
یا قتیل دشت غربت شد حسین(ع)

آن گـُل صحــــــرا نبـــرد کـــربـــلا
از صفای آل عصمت شد حسین(ع)

ای که جانت سوخت از لب تشنگی
شاهد بزم صداقت شد حسین(ع)

آن قــدر ســـوز عطــــــش بالا گرفت
آبــروی اهل عصمت شد حسین(ع)

تشنه ام تشنه ترم کن ای شهید
عاشق شهـد شهادت شد حسین(ع)

در حقیقت برتـــــرین آزاد مَــــرد
با نگاهی از محبت شد حسین(ع)

عاشق عشق ( طریقت) گشته ام
راهی راه سعا دت شدحسین(ع)

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩_____ ۩۩۩ محمد مهدی طریقت ۩۩۩

  <<مراجعه به ادامــــه مطلب>>



:: برچسب‌ها: عاشق شهد شهادت ,
:: بازدید از این مطلب : 221
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 آبان 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت



:: برچسب‌ها: کــــربـــلا ,
:: بازدید از این مطلب : 206
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 10 آبان 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت

 

 

پوستر طاووس زیبا poster tavoos ziba

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: بســــــم الله الرحمن الرحــــــــــــــــــــــــیم ,
:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 29 مهر 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدمهدی طریقت

 

 

 

      ۩۩۩ ☫ تفهیم اتهام  ☫ ۩۩۩  

 

 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net 

۩۩۩  ☫ تفهیم اتهام☫  ۩۩۩

درین محاکمه تفهیم اتهام نـــبــود

بساط محکــمه اصلاً تمام  نـــبــود

اَلاکه تیغ زمانه بسی بُـــَرنده ترست

 سیاست رُخ ابروکمان رام  نـــبــود

چو اشتیاق رُخش نشسته دردل من

قرار ونقشه  چنین قتل عام  نـــبــود

شهید این رهم اما تو کوچه ی خود را

به نام نامی سرگشتگه  نام  نـــبــود

شراب کهنه که نه شعر تازه آوردم

شراب و شعر درین محکمه حرام نــبود

لبم به جام رسید و رسید جان به لبم

تمام شعر (طریقت) نه ناتمام  نـــبــود 

•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸۩۩۩♥♥♥♥ ܓ✿۩۩۩ محمد مهدی طریقت ۩۩۩

 

 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

__*

**

*****
____(¯`:´¯)
__(¯ `·.\|/.·´¯)
_____ (¯ `·. ´¯)
______ (_.·´/|\`·._)
________ (_.:._)____(¯`:´¯)
___________۩___(¯ `·.\|/.·´¯)
___(¯`:´¯)__ ۩__(¯ `·. ·´¯)
_(¯ `·.\|/.·´¯)_۩__(_.·´/|\`·._)
(¯ `·. ´¯)_۩__ _(_.:._)
_ (_.·´/|\`·._)__۩ __۩
____(_.:._)____۩__۩______$
_______۩_____ ۩__۩____$§§$
___$____۩_____۩_۩___$§$§§$
__$§§$___۩____۩ ۩__$§§$§§$
_$§§$§§§$_۩___۩۩ _$§§$§§§$
_$§§§$§§§$ ۩__۩_ $§§§$§§§$
_$§§§§$§§§$ ۩' ۩_$§§§$§§§$
_$§§§$§§§§§$۩ ۩_$§§$§§§$
__$§§§$§§§§$۩ ۩_$§$§§$
____$§§$§§$_۩ ۩-$§§$
_______$§§$_ ۩§$__
█ ▓ ▒ ░ ░ ▒ █ █ ▓ ▒ ░ ░ ▒ ▓ ▒ ░

█ ▓ ▒ ░ ░ ▒ █  ▓ ▒ ░ ░ ▒ ▓ ▒ ░

█ ▓ ▒ ░ ░ ▒ ██  ▒ ░ ░ ▒ ▓ ▒ ░

█ ▓ ▒ ░ ░ ▒ ██  ░ ░ ▒ ▓ ▒ ░

█ ▓ ▒ ░ ░ ▒  ▒ ░ ░ ▒ ▓ ▒ ░

█ ▓ ▒ ░ ░ ▒  ▒ ░ ░ ▒ ▓ ▒ ░

█ ▓ ▒ ░ ░ ▒  ░ ░ ▒ ▓ ▒ ░
پیشاپیش عیدتان مبارک 

 ۩۩۩  ☫ تلاطم ها☫  ۩۩۩
هیاهوی غریب و مبهــــــمی پیچیده در جانم
پُر از احساس دلتنگی که نامش را نمی دانم



:: برچسب‌ها: تفهیم اتهام + تلاطم ها + خلدستان+ طریقت ,
:: بازدید از این مطلب : 272
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 17 مهر 1393 | نظرات ()